عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 234 | repair00 |
![]() |
0 | 190 | repair00 |
![]() |
0 | 189 | repair00 |
![]() |
2 | 544 | tehran_apartment |
![]() |
0 | 466 | metal1 |
![]() |
0 | 443 | metal1 |
![]() |
0 | 449 | metal1 |
![]() |
0 | 420 | arzdigital |
![]() |
0 | 413 | metal1 |
![]() |
0 | 416 | metal1 |
من را ببين!
نگاهم را بخوان...
مي دانم!
به دلم افتاده...
من را ، از هر طرف
که بخواني ام!
نامم بن بستيس، بر ديواري بلند
من ، سالهاست
دل بسته ام به طنابي،
که هروز لباس عشق، نم چشمانش
خيس ميکند!
و بر حيات خانه ي ، حياط زندگي اش پهن
مي کند!
به فال نيک گيرم...
برايـم،
به دروغ
پايت را ميکشي
وسط ، تمام بازي هاي کودکانه...
معـرکه ميگيري
و چه کودکـانه هربار
بيشتــر بـاور ميکنـم ،
لباسهاي خيست را،
من ته کوچه!
در انتظارت نشسته ام!
آشناهاي غريب هميشه زيادند
آشناهايي که ميايند و ميروند
آشناهايي که براي ما آشنايند
ولي ما براي آنها...
نميدانم واقعا چرا و چگونه ميشود
که همه روزي
آشناي غريب ميشوند
يکي هست ولي نيست
يکي نيست ولي هست
يکي ميگويد هستم ولي نيست
يکي ميگويد نيستم ولي هست
و در پايان همه بودنها و نبودنها
تازه متوجه ميشوي
که:
يکي بود هيشکي نبود
اين است دردي که درمانش را نميدانند
و ما هم نميدانيم
که آن يکي که هست کيست
و آن هيچکس کجاست
کاش ميشد يافت
کاش ميشد شکستني نبود
کاش ميشد زير بار اين همه بودن و نبودن
خرد نشد.....
آسمان مال من است…
در شب شهر خیال…
زندگی مثل گل یاس پر از خاطره هاست
و تو شبگرد صمیمانه ی رویای منی
که شمیم نفست سایبان تن بی روح من است
تو بیا جاری شو
در شب شهر خیال…
که شمیم نفس سبز بهاران از توست
من در دورترین خاطره هابه نگاه تو…به چشمان نوازشگر تومحتاجم
چقدر قلبت زيباست
روزهاي زندگي ام گرم ميگذرد با تو ،به گرماي لحظه هايي که تو در آغوشمي
با تو گرم هستم و نميسوزد عشقمان، اي خورشيد خاموش نشدني
همچو يک رود که آرام ميگذرد،عشق ما نيز آرام ميگذرد و تويي سرچشمه زلال اين دل
ساعت عشق مان تمام لحظه هاي زندگيست ،ثانيه هايي که پر از عطر و بوي عاشقيست
اي جان من ،مهرباني و محبتهايت،وفاداري و عشق اين روزهايت،اميدي است براي خوشبختي فردايت
ميدانم هميشه همينگونه که هستي خواهي ماند،مثل يک گل به پاکي چشمهايت،به وسعت دنياي بي همتايت
هواي تو را ميخواهم در اين حال دلتنگي،امواجي از ياد تو را ميخواهم در درياي خاطره هاي به يادماندني
همنفسمي، اي که با تو يک نفس عاشقم
گفتم که اگر نبینتت دلم از غصه می تپید
دیدم دلی برای تپیدن نمانده است
شب است ودر بدر کوچه های پر دردم
فقیر وخسته
به دنبال گم شده ام میگردم
اسیر ظلمتم
ای ماه پس کجا ماندی؟
من به اعتبار تو فانوس نیاوردم...