عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 234 | repair00 |
![]() |
0 | 190 | repair00 |
![]() |
0 | 190 | repair00 |
![]() |
2 | 545 | tehran_apartment |
![]() |
0 | 466 | metal1 |
![]() |
0 | 443 | metal1 |
![]() |
0 | 449 | metal1 |
![]() |
0 | 420 | arzdigital |
![]() |
0 | 413 | metal1 |
![]() |
0 | 416 | metal1 |
لعنت به من كه ساده دل بريدم....لعنت به من كه دردتو نديدم
لعنت به من كه پاي تو نموندم....لعنت به من كه قلبتو شكوندم
روياي تو شده جدايي از من....همنفسم بيا بمون پيش من
خودت ميدوني كه سهم ما نيست....جدايی و بريدن و شكستن
چشماي من پر از اشك شب و روز....حق ميدم بهت تو اتيش عشق من نسوز
برو با مردي كه تو روياهاته....ولي بدون قلب منم باهاته
روياي تو كابوس شب هاي من....دليل خنده هات حرف دل من
ميخواي بري ،برو كنار اون كه....حرفاش دروغه گل تنهاي من
زندگی بدون عشق
مانند درخت بدون شكوفه و میوه می ماند .
زندگی بدون عشق زندگی نیست ....
زندگی چیست ؟
عشق ورزیدن!و........؟
زندگی ماجرایی است پر هیجان ما در زندگی خود نشانه ها یی می بینیم
حاكی از حضور خداوند در درون و بیرون ما .
اگر چشم دل را باز كنیم می توانیم این نشانه ها را ببینیم و بخوانیم .
دنیای ما سرشار از معناست .
هر آنچه كه در درون و بیرون ما اتفاق می افتد نامه ای است از عالم بالا كه باید آن را باز كنیم و بخوانیم .ا
ین نامه ها را خداوند برای همه ما می فرستد او از زبان همه چیز و همه كس و همه حادثه ها با ما سخن می گوید.
عشق چیست ؟ عشق رایحه شناخت خویشتن خویش است .
وقتی لبریز می شوی از حقیقت خود- كه همان خداست – آن گاه سهیم می شوی خود را با دیگران
وقتی می فهمی كه از هستی جدا نیستی .آ
نگاه عاشق می شوی .
عشق میوه تجربه وحدت عارفانه خود با همه چیز و همه كس است .
عشق رابطه نیست بلكه برترین مرتبه وجود است .
بعضی ها به غلط گمان می كنند كه نقطه مقابل عشق نفرت است .
نقطه مقابل عشق نفرت نیست بلكه ترس است .
نفرت عشق وارونه است .
وقتی خود را نمی شناسی
بقیه در ادامه مطلب...
خوب خوبم
هیچ دردی ندارم
اینجا سرزمین غریبی است
نمی توان آن را شناخت
باید آن را زندگی کرد
دلم می خواهد همیشه اینجا بمانم
عطر بهار نارنج در باغ بیداد می کند
نمی بینمش اما صدایش مرا با خود می برد
عاشقم می کند
دلم تنگ است
دلم برای دیدنش تنگ است
کی رخ می نماید ؟
نمی دانم ….
گفتم که اگر نبینتت دلم از غصه می تپید
دیدم دلی برای تپیدن نمانده است
شب است ودر بدر کوچه های پر دردم
فقیر وخسته
به دنبال گم شده ام میگردم
اسیر ظلمتم
ای ماه پس کجا ماندی؟
من به اعتبار تو فانوس نیاوردم...