احتیاجی به تسبیح نیست ،
دستانت را که به من بدهی

با انگشتانت ذکر "دوست داشتن" می دهم . . .

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد

چه کسی میگوید گرانی شده است . . .
دوره ی ارزانیست . . .
دل ربودن ارزان . . .دل شکستن ارزان . . .
دوستی ها ارزان . . .دشمنی ها ارزان . . .شرافتها ارزان . . .
تن عریان ارزان . . .
آبرو قیمت یک تکه ی نان . . .
دروغ از همه چی ارزانتر . .
قیمته عشق چقدر کم شده . . .کمتر از قیمت آب روان . . .
و چه تخفیف بزرگی خورده قیمتِ هر انسان . . .

مطالب مرتبط:

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد

آموخته ام که خداعشق است
وعشق تنهاخداست
آموخته ام که وقتی ناامیدمی شوم
خداباتمام عظمتش
عاشقانه انتظارمی کشد دوباره به رحمت او امیدوارشوم
آموخته ام اگرتاکنون به آنچه خواستم نرسیدم
خدابرایم بهترش رادرنظرگرفته
آموخته ام که زندگی دشواراست
ولی من ازاوسخت ترم...

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد

تو رفتي و دوست داشتن  هايم

زيرپايت له شد

ومن بي توچه تنهاشدم

وبه دنيا نشان دادم

كه من مجنون ترين ليلاي تاريخم...

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد

تو رفتي و دوست داشتن  هايم

زيرپايت له شد

ومن بي توچه تنهاشدم

وبه دنيا نشان دادم

كه من مجنون ترين ليلاي تاريخم...

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد

چه زیبا! گفتم دوستت دارم !چه صادقانه پذیرفتی! 

چه فریبنده ! آغوشم برایت باز شد !چه ابلهانه! با تو خوش بودم !

چه كودكانه ! همه چیزم شدی ! چه زود ! به خاطره یك كلمه مرا ترك كردی !

 چه ناجوانمردانه ! نیازمندت شدم ! چه حقیرانه! واژه غریبه خداحافظی به من آمد!

 چه بیرحمانه! من سوختم

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد

 سخــــتــی تــنهــایی را وقتـــــی فــــهمیـــدم

که دیــدم مترسکـــــ

بـه کــلاغ می گویــد:

هرچــقدر دوستـــ ــ داری نوکــ بزن

فقـــط تنهــام نــذار!!

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد

ایســــــتــــاده ام ...

بگـــذار ســـرنوشـــت راهـــش را بـــرود ... !

مـــن ،

همیــن جا ،

کنار قـــول هـایت ،

درســــت روبــروی دوســـت داشتـــنت و در عمــــق نبـــودنت ،

محـــــکم ایــستاده ام !!

....................................................................................................................
چیزهای کوچک:

عشقم مواظب خودت باش...

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد

ساعت 3 شب بود که صدای تلفن , پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود .پسر با عصبانیت گفت:

 چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟مادر گفت:25 سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی؟

فقط خواستم بگویم تولدت مبارک. پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد , صبح سراغ مادرش رفت . وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز

تلفن با شمع نیمه سوخته یافت ولی مادر دیگر در این دنیا نبود.

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد